امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

امیرعلی مرد سیاست

پسر گلم امیرعلی عزیزم عشقم هفته ای که گذشت ما درگیر انتخابات بودیم شما هم در این بین وسط ماجرا با کالسکه هر روز ستاد میرفتی دخترا رو دور خودت جمع میکردی گاهی داخل ستاد عمو فرامرز توی دستا می چرخیدی یکی بوست میکردی یکی فشارت میداد و....ولی خداروشکر با همه خستگی ها پسر خیلی خوبی بودی مامانی رو اذیت نکردی .هرچند از سیاست خوشم نمیاد و دوست دارم همیشه یک زندگی آروم و بی دغدغه داشته باشم ولی امیدوارم در آینده فرد مفید و مهمی برای کشور باشی و این رو از خدا میخواهم که  من و بابایی رو سربلند کنی .مامانی خیلی دوست دارم امیرعلی در ستاد خواهران امیرعلی در کالسکه جلوی در ستاد خواهران پسری خسته  از کار سیاسی در کالسکه خود...
27 خرداد 1392

اولین کلام شیرین از گل پسرم

نفس مامان هستی ام عزیزم مامان به قربون اون خوشگلی هات بره روز چهارشنبه جشن میلاد امام حسین رو داشتیم و خیلی خوش گذشت خونه مامانی (مامان مامان فاطمه )مولودی برگزار شده بود خیلی شلوغ و چقدر زیبا بودماشین پسری رو کلی بادکنک زده بودیم و پسری کلی باهاش حال میکرد اما روز پنج شنبه وقتی پسری بیدار شد صبحانه رو دادم لباساش رو عوض کردم داشتم کار میکردم که یک دفعه صدای امیرعی به گوشم خرد ما ما ما ..........ماماما الهی قربونت برم چقدر قشنگ اسمم رو صدا کردی در پوست خودم نمی گنجیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو عاشقتم مامانی الهی همیشه سرزنده و سرحال باشی پنج شنبه شب امیرعلی رو بردم پارک و کلی تاب سواری کرد کلیبچه ام بهش خوش گذشت دیروز هم که روز سرنوش...
25 خرداد 1392

دندونی امیرعلی

عزیزم خوشگل مامان گفته بودم که تب داری حتی یک روز صبح تب شما به 38 درجه رسید ولی با استامینوفن و پاشویه خداروشکر تبت پایین اومد دکتر گفت تب ویروسیه ولی همه معتقد بر این بودن که داری دندون در میاری و اشکالی نداره بالاخره روز جمعه مامان جونی (مامان بابا سعید ) زحمت کشید و برای راحت دراومدن دندونات برات دانو ریخت قرار بود برات جشن بگیرم ولی به خاطر شرایط (عموفرامرز کاندید شورای شهر شده و همه درگیر کار هستن حتی امیرعلی که در پست های بعد می بینید )نتونستیم جشنی برپا کنیم ولی مامان جونی زحمت کشید و برای شما آش دندونی رو پخت دستش درد نکنه خسته نباشید مامانی، اما آش دندونی و عکس و امیرعلی بریم ببینیم ............... ...
20 خرداد 1392

امیرعلی و هندوانه

پسر گلم عشقم سلام فدای تو بشم که دلم خیلی تنگ شده برات گل پسری شما هندوانه خیلی دوست داری و وقتی هندوانه می بینی از خود بیخود میشی البته اینم بگم که هندوانه اگر بخوری دل درد بدی میگیری ولی خوب دیگه ..........   تو رو خدا می بینید آنقدر فعالیتش زیاده که نمیشه یک عکس خوب گرفت با همه این حرفا خیلی دوست دارم عااااااااااااااااااااااششششششششششششششقققتمممممممممممممم ...
18 خرداد 1392

پسرکم مریض شده است

پنج شنبه شب ساعت سه و ربع بود که با صدای ناله امیرعلی از خواب بیدار شدم پسرکم را در بغل گرفتم شدیدا در تب میسوخت سریع قطره استامینوفن به بچه ام دادم ولی تا حالا بچه من تب دارد .نمی دانم سرماخورده و یا برای دندانش هست .ولی با این حال بچه من دست از تلاش بر نمی دارد و هر طور هست خستگی من را ازتنم خارج میکند .با بببببببوووووووووووووووووکردن و یا با سینه خیز رفتنش به همه جا سر می زند .دلم برایش تنگ شده است می بوسمش و یک دنیا دوستش دارم .
11 خرداد 1392

دومین شیطنت امیرعلی

روزچهارشنبه وارد خونه شدم مامانی با خوشحالی گفت امیرعلی کار جدید یاد گرفته من خوشحال که پسری چه کاری یاد گرفته که ناگهان مامانی گفت امیرعلی یاد گرفته از پله بالا بره .این حس هم جالب هست و هم ناراحت کننده .ناراحت میشی که ای خدا نکنه اتفاقی بیفته و خوشحال که پسری داره بزرگ میشه حالا در ادامه عکسهای بالارفتن از پله امیرعلی رو براتون میزارم . بخورمت مامانی وقتی این لباس رو تنت کردم بردمت خونه مادرجونی خاله فائز گفت :مگر فرم مهدکودک داده بودم که این لباس رو تنش کردی مامان جون خیلی دوست دارم عاشقتم ...
11 خرداد 1392

اولین شیطنت امیرعلی

پسر مامان عزیزم خوشگلم سلام بهت بگم از اولین شیطنت کودکانه شما ،هنوز دو روزی از هشت ماهگی شما نگذشته بود روز سه شنبه هفته پیش که خاله فائز زنگ زد و گفت میدونی پسری چه کرده منم گفتم نه گفت صندلی نماز مامان رو کشیده و مامانی خورده زمین .نمی دونستم بخندم یا ناراحت باشم حتی نتونستم بپرسم خوب کی آسیب دیده ،پسری یا مامانی یا هر دو ؟؟؟ بالاخره ساعت سه که رسیدم خونه خاله فائز تعریف کرد که مامان داشته نماز میخونده و امیرعلی مثل هر روز دور مامان می چرخیده غلت میزده منم داشتم لباسهای آقا امیرعلی رو جمع میکردم که ناگهان صدای جیغ مامانی اومده اومدم دیدم وای مامانی روی زمین افتاده و امیرعلی خوابیده داره با صندلی که روش هست بازی میکنه . چند تا شانس...
11 خرداد 1392

پایان هشت ماهگی

عزیزم دیروز پایان هشت ماهگی شما بود و داری بزرگ میشی خوشگلترین مامان قربونت برمورودت به نه ماهگی مبارک راستی اومدم عکس دوست امیرعلی رو هم بزارم . رادین کوچلو نوه خاله مامانی میشه و از امیرعلی 5 ماه کوچیکتره .   ...
5 خرداد 1392

هفته ای پر استرس

قشنگترین مامان ،مایه آرامش و زیبایی زندگیم سلام هفته ای که گذشت روزهای پراسترسی داشتیم که به حمد خدا به خیر گذشت شنبه غروب وقتی مامانی و بابایی رو از زیر آینه قرآن رد کردیم و راهی کربلا کردیم دلمون خیلی گرفت هم احساس تنهایی و هم حس نپذیرفتن آقا برای همه ماخیلی سخت تموم شد .اما روز شنبه وقتی با همراه بابایی تماس گرفتیم ودیدیم هنوز توی فرودگاه هستن برامون قابل توجه بود چی شده ؟شرایط عراق اینقدر بد بود که حتی هواپیمایی اجازه تردد هوایی نداشت خدایا چی شده ؟بالاخره تا سه روز این اجاره داده نشده بود ما در شاهرود نه جرات به اصرار رفتن مامانیشون داشتیم و نه جرات به گفتن تو رو خدا نرید والا ما میمیریم از استرس تا اینکه سه شنبه کلا این برنامه کنسل ش...
5 خرداد 1392